«صاحب، به معنای ملازم است. چه انسان باشد و چه حیوان، چه مکان باشد و چه زمان. و فرقی نمی کند که مصاحبت با جسم باشد – که آن اصل و کاربرد بیشتر است- و یا با عنایت و توجه کردن [نسبت به امری]».[۶]
برخی نیز، آن را «معاشر» یا «ملازم» معنا نموده اند.[۷]
لازم به یاد آوری است که این کلمه، غالباً به عنوان جمع برای «صَحابی» به کار می رود. اما، در اصل، جمع همان کلمه «صاحِب» بوده و صحابی هم معنای آن می باشد.[۸]
پایان نامه - مقاله - پروژه
کلمه «صَحابی» در اصطلاح معانی متعددی دارد و اختلاف آن علاوه بر تفاوت نظر دانشمندان به نوع نگرش آنان به صحابه، ناشی از تخصصشان در علومی همچون حدیث و اصول می شود؛ به عبارت دیگر، محدثان و اصولیان تعاریف متفاوتی به اقتضای علم خود از صحابی ارائه داده اند :
ابن حجر، صحابی را این گونه تعریف می کند: «کسی که پیامبرصلی الله علیه و آله را در حال ایمان، ملاقات کند و مسلمان بمیرد».[۹]
نووی به دو تعریف اصولیان و محدثان اشاره کرده و می گوید:
«در معنای صحابی، اختلاف وجود دارد. [تعریف]معروف نزد محدثان این است که هر مسلمانی است که رسول خداصلی الله علیه و آله را دیده باشد، و اصحاب اصول یا برخی از آنها، بر آن هستند که او کسی است که محققانه در محضر پیامبرصلی الله علیه و آله حضوری طولانی داشته و همنشین آن حضرت بوده است».[۱۰]
طریحی صحابی را از منظر علم حدیث تعریف کرده و می گوید:
«و«صَحابی» بر اساس نظر برگزیده جمهور اهل حدیث، هر مسلمانی است که پیامبرصلی الله علیه و آله را دیده باشد، و گفته شده: از او روایت نموده و نیز گفته شده: یا پیامبر صلی الله علیه و آله او را دیده باشد…».[۱۱]
صبحی صالح، در تعریف صحابی می گوید: اصطلاح «صَحابی» بر کسی اطلاق می شود که پیامبرصلی الله علیه و آله را در حال ایمان، ملاقات کرده و مسلمان از دنیا رفته باشد.[۱۲]
مامقانی در تعریف «صَحابی»، به اختلافی که در این مسئله وجود دارد اشاره کرده و هشت تعریف از صحابی ارائه می دهد. ایشان شش تعریف را شاذ و مردود شمرده و تعریف هفتم را منسوب به محدثان نموده و آن را این گونه بیان می کند: «او هر مسلمانی است که رسول خداصلی الله علیه و آله را دیده باشـد و برخی از آنها او را با وصف شناختـــه شده بودن نزد محــدثان، وصف نموده اند».[۱۳]
او این تعریف را قابل مناقشه دانسته و به عدم جامعیت ومانعیت آن اشاره می کند: در این تعریف جای مناقشه می باشد؛ چراکه اگر فاعل رؤیت، بیننده کوری مانند ابن ام مکتوم یا مانند او باشد، بدون هیچ اختلافی صحابی است، در حالی که حقیقتاً نمی بیند. همچنین، هر کس، پیامبرصلی الله علیه و آله را در حال کفر ببیند و پس از رحلت آن حضرت، اسلام بیاورد- مانند فرستاده قیصر- صحابی محسوب نمی شود. همچنان که هر کس آن حضرت را پس از رحلتش و پیش از دفن ببیند – مانند ابی ذؤیب خویلد بن خالد ذهلی- مشمول تعریف صحابی نیست.[۱۴]
پس از بیان این مطلب، تعریف هشتم را به جمعی از محققان نسبت داده و می گوید:
«و از همین جاست که برخی از محققان – مانند شهیدثانی در بدایه – با تعریف هشتمی آن را این گــونه تعریف نموده اند که: او هر کسی است که پیامبرصلی الله علیه و آله را در حال ایمان ملاقات کند و مسلمان و مؤمن از دنیا برود. اگرچه میان مؤمن بودن و مرگ او در حال اسلام، ارتدادی واقع شود، بنا بر اظهر».[۱۵]
از تعاریف بالا، تعریف ابن حجر عسقلانی، معروف ترین و رایج ترین تعریف از «صَحابی» است که صبحی صالح نظیر همان را بیان نموده است. بنابراین، می توان مهمترین شروط صحابی را این گونه دسته بندی نمود:
الف) ملاقات با رسول خداصلی الله علیه و آله: این شرط، در واقع از معنای لغوی «صَحابی» - چنان که به آن اشاره شد – مأخوذ است.[۱۶] باید این نکته را مد نظر قرار داد که شخصی که به او عنوان «صَحابی» اطلاق می شود، همین که دارای قدرت «تمییز» بوده کافی است و بلوغ در اطلاق لفظ«صَحابی» بر او لازم نمی باشد.[۱۷]
ب) مسلمان بودن در هنگام ملاقات: در همه تعاریفی که از صحابه ارائه شده است، اصل اسلام و ایمان، شرطی اصیل در تعریف است.[۱۸]
ج) مردن در حال ایمان: این شرط، در تعریف برخی از محدثان آمده است.[۱۹]
نکته ای که لازم است به آن اشاره شود، این است که برخی از دانشمندان اسلامی، در معنای بالا مناقشه کرده و اقتضای معنای «صُحبه» را هم نشینی و مصاحبت زیاد دانسته اند؛ غزالی در این باره می گوید:
«اسم «صَحابی» جز بر کسی که با او مصاحبت داشته است، اطلاق نمی شود از حیث وضع لغوی، مصاحبتی که ولو یک ساعت است کافی می باشد، ولی عرف این عنوان را به کسی اختصاص می دهد که مصاحبت زیاد داشته باشد».[۲۰]
آیت الله سبحانی نیز، پس از نقد و تحلیل تعاریف صحابی، می گوید:
«توسعه در مفهوم صحابی…مورد تأیید لغت و عرف نیست؛ زیرا اصحابِ یک شخص، گروهی هستند که با او مدتی طولانی اختلاط و معاشرت داشته اند، پس بر کسی او را از راه دوره دیده یا برای مدتی کوتاهی کلام او را شنیده یا با او سخن گفته یا زمان اندکی با او اقامت گزیده است، صادق نمی باشد».[۲۱]
با وجود اینکه مناقشات، مناسب به نظر می رسد، ولی مقصود از صحابی در این تحقیق، همان تعریف مشهور می باشد.
۱-۲-۲٫ تابعان
این کلمه، برگردان فارسی «تابعین» می باشد که از ریشه «تَبَع یَتبَعُ» و به معنای «دنباله روی کردن» و «پیروی نمودن» است.[۲۲] «تابِعین» یا «تابِعون» یا «أتباع» جمع کلمه «تابِع» و «تابِعی» است[۲۳] که به معنای شخصی است که پیرو و دنباله رو شخص دیگری می باشد.[۲۴]
علامه مصطفوی، در مورد این کلمه می گوید: «اصل در این ماده: دنباله روی و حرکت پشت چیزی مادی یا معنوی است، خواه پیروی عملی باشد یا فکری».[۲۵]
در تعریف اصطلاحی «تابِعی» اختلاف چندانی بین دانشمندان وجود ندارد و اکثر آنان «تابِعی» را این چنین، تعریف کرده اند: شخصی که «صَحابی» را با ایمان ملاقات کرده و بر حال ایمان از دنیا رفته باشد.[۲۶]
نووی تابعی را کسی می داند که با صحابی، همنشینی و مصاحبت داشته است و قید «با ایمان از دنیا رفتن» را نیاورده است.[۲۷]
مامقانی، قیود دیگری همچون «حضور و همنشینی طولانی» و «صحت سماع» را نیز بر تعریف اول اضافه می کند.[۲۸]
بر اساس آنچه گفته شد، می توان تابعان را صحابیان صحابه نامید و طبقات بعد از تابعان را که به نام خاصی خوانده نمی شوند، «اتباع تابعان» نامید.[۲۹]
۱-۲-۳٫ عدالت
در لغت، مترادف «عَدل»، «عُدوله»، «مَعدِله» و «مَعدَله» است[۳۰] که از لحاظ لغوی به این معانی به کار رفته است: «تسویه بین دو چیز»،[۳۱] «میانه روی در امور»،[۳۲] «متوسط میان افراط و تفریط».[۳۳]
کلمه «عَدل» در اصل، مصدر است و جمع بسته نمی شود، اما گاهی به عنوان اسم فاعل مفرد و جمع، و به معنای «ذو هو» به کار برده می شود. مثلاً می گوییم: رجل عدل. به معنای رجل ذو عدل. و یا رجال عدل که معنای آن ذوعدل است.[۳۴]
اما ابن فارس در مورد ریشه این کلمه، آن را دارای دو معنای متضاد دانسته و می گوید: «دو اصل صحیح است، ولی مثل متضادین، با هم متقابلند که یکی از آنها دلالت بر استواء و راستی دارد و دیگری بر اعوجاج و کجی دلالت دارد».[۳۵]
برخی دیگر از دانشمندان لغوی گفته اند، زمانی به معنای کج روی و انحراف از میانه روی است که با حرف اضافه «عَن» به کار رود.[۳۶]
«عَدل» به معانی «فدیه» و «مثل و مانند» نیز به کار رفته است و پیوستگی معنایی آن با ریشه این لغت آشکار است.[۳۷]
برخی معنای «عَداله»، در اصطلاح را به معنای لغوی آن بسیار نزدیک دانسته و آن را به این صورت تعریف نموده اند: «صفتی است که مراعات آن باعث احتراز از آنچه به طور معمول مخلّ به مروت است، می شود».[۳۸]
در علم کلام، «عَداله» عبارتست از: «علوم متعلق به منزّه دانستن خدای تعالی از کار زشت و از اخلال به واجب».[۳۹]
اما علم فقه، با دیدی خاص به این صفت نگریسته است. فقیهان، تعریف های گوناگونی از آن ارائه داده اند که مشهورترین آن بین متأخران این تعریف می باشد: عدالت، ملکه یا هیأتی راسخ و برانگیزنده بر انجام واجبات و ترک محرمات است و منظور از «برانگیزنده فعل» این است که اگر از فعلیت ساقط شود، عدالت هم ساقط می گردد.[۴۰] در علم فقه، این صفت برای اشخاصی چون مرجع تقلید، امام جماعت، شاهد دین و وصیت و حکم، صاحب بیّنه و … شرط دانسته شده است.[۴۱]
برخی از علمای شیعه مانند شیخ طوسی، میان عدالت فقهی و عدالتی که برای راوی حدیث، مورد نیاز است، تفکیک قائل شده است؛ به این معنا که عدالت فقهی را همان تعریف بالا ذکر نموده و عدالت مورد نیاز راوی را صرف اطمینان از صدق و اجتناب او از کذب دانسته است.[۴۲]
در تعریف «عادِل» برخی آن را با همان دید فقهی «جائِزُ الشَّهادَهِ» تعریف کرده اند.[۴۳]
برخی دیگر مانندآیت الله مشکینی در تعریف «عادِل» – بدون توجه به صبغه فقهی آن - می گوید: «[عادل] انسانی است که دارای استقامت و درستی در جهتی از جهات وجودش مثل عقیده، اخلاق، سیره یا سلوک در امور دنیا یا وظایف دینی باشد».[۴۴]
جمع «عادِل»، کلمه «عُدول» می باشد.[۴۵]
تعریف دیگری که با توجه به معنای فقهی عادل می توان بیان نمود عبارتست ازکسی که کارهای خوب او بر بدی هایش غلبه داشته باشد، که می توان او را دارای مروت و غیر متهم دانست.[۴۶]
بسیاری از حدیث پژوهان اهل سنت، وجود پنج ویژگی اسلام، بلوغ، عقل، عدم ارتکاب فسق، عدم ارتکاب اعمال ناجوانمردانه را نشانه وجود عدالت در شخص دانسته اند.[۴۷]
آقای بابایی، کمترین درجه عدالت را همان «وثاقت راوی» عنوان می کند.[۴۸]
۱-۲-۴٫ عدالت صحابه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...